دختری به نام ماری آرزو میکند به جای ازدواج کردن، مانند گذشته راحت و بیخیال زندگی کند. اما ماری به زودی به طرز اسرارآمیز و جادویی به اندازه اسباببازیهای دوران کودکی خود کوچک شده و همه آنها نیز زنده میشوند. در این میان او با یک عروسک فندق شکن ملاقات میکند که در حقیقت یک شاهزاده است که به وسیله طلسم به این شکل درآمده است. اکنون آن دو باید همراه با هم به سرزمین جادویی گلها سفر کنند تا جهان را از دست موشهای شرور نجات دهند اما…
شاهزاده باربارا مخفیانه عاشق پرنس ادوارد است پادشاه نمیتواند این واقعیت را که فرزندش باربارا دیگر بزرگ شده است بپذیرد و در نتیجه هنوز هم سعی دارد مراقب او باشد. اما این موضوع باربارا را در جشن تولد 16 سالگیاش ناراحت و عصبانی میکند و هنگامی که ویزل کارمند پست و آب زیرکاه از پادشاه میخواهد که با باربارا ازدواج کند، او از خانه فرار می کند.